پیش نوشت صفر: متنی که در پی می آید نامه ای است فرضی به نوه ام که با فهم امروزم نگاشته شده است. در طی مدتی که این وبلاگ فعال است ممکن است فهم من تغییر کند و خودم نیز به آن اعتقاد نداشته باشم.
پیش نوشت یک: هلوع صفتی است برای انسان که در قرآن آمده است و موجودی است که فک پایین آن زیر هفت زمین و فک بالای آن مافوق هفت آسمان را گرفته و نمادی است از حرص انسان.
پیش نوشت دو: هدف از نگارش این متن تصوری است ایده آل از خود در پایان زندگی و چیزی است حاصل مطالعات و فهم و آرزوی من برای آنچه می خواهم باشم. در طلیعه این دفتر باید بگویم این فهم را مدیون محمدرضا شعبانعلی هستم و جنس این نوشته ها هم به نوعی متاثر از فضای متمم و روزنوشته های اوست. بنابراین اگر می خواهید عمق این حرفها را درک کنید به سایت او نگاهی بیندازید
پیش نوشت سه: کلا اگر به جای صرف وقت برای این خانه کوچک نوشته های محمدرضا شعبانعلی را بخوانید قطعا برد بیشتری خواهید کرد و از لحظات گرانقدرتان بیشتر بهره خواهید برد.
پیش نوشت چهار: برای آنکه چراغ این خانه روشن شود فعلا دست نوشته ام را می گذارم اما به زودی متن آن هم در اینجا گذاشته می شود
اصل بحث:
با یاد دوست
علی عزیزم
اکنون که این نوشته را می خوانی نمی دانم من هستم یا نه – و خیلی فرق هم نمی کند – اما این هدیه ایست برای تو در آستانه هجده سالگیت. زمانی که شاید شاید قسمتی از حرفهایم را بفغمی هرچند انتظار ندارم که همه آن را درک کنی. باید واقعا در این سن قرار بگیری تا حقیقتا درک کنی آنچه را می گویم.
علی جانم و همه علی های عزیزم
عمر محدود است و فرصت ها محدودتر – شاید همه حرفی که می خواهم بزنم همین است – و جالب اینجاست که همه کسانی که در سن الان من هستند یا کمی کمتر و بیشتر همین حرفها را موقعی که من در سن کنونی تو بودم به من می زدند و من نمی فهمیدم، اما شاید شاید شاید تو بتوانی با خواندن چندباره این متن دغدغه هایم نسبت به خودت را بفهمی و البته اگر بهتر بگویم این حسرتی است بر سالها و لحظاتی که من تلف کردم. من تلاش می کنم همه فهم خودم را به تو بگویم و این یک fact علمی نیست صرفا تجربه یک انسان است از میان هفت میلیارد بشری که امروز بر روی این کره خاکی زندگی می کنند بنابراین حتی نمی دانم – و قضاوت با توست – که آیا این حرفها درست است یا نه. اما به هر حال ابن چکیده عمر من است و تو با خواندن بنا بر سن امید که این روزها در کشور ما هفتاد و پنج سال است حداقل می توانی هفتاد و پنج سال از همسن هایت جلوتر باشی و امیدوارم با چیزهایی که پدرت یاد دادم از این هم فراتر رفته باشی. من تمام فرصت و تجربه ام را به تو می گویم و انتخاب با توست که پاهایت را بر شانه من قرار دهی یا نه. شاید هم به قضاوت تو این حرفها خیلی هم مهم نباشد و بدان این نوشته ای که احتمالا تو وقتت را صرف خواندن آن در ده یا بیست دقیقه می کنی من زیسته ام و بهایش برای من بسیار گران است اما برای تو هم گران خواد بود زیرا این مدت را می توانستی صرف گپ زدن با پدر یا مادرت کنی، شاید این فرصت را به نگاه کردن به آسمان می گذراندی و غرق در لذت و عظمتش می شدی، شاید پیاده در دل طبیعت قدم می زدی و سیر می کردی، یا حتی این وقت را صرف دم کردن یک لیوان چای زعفرانی یا یک فنجان قهوه می کردی، کتاب می خواندی، موسیقی گوش می کردی یا هزار کار دیگر اما همین که انتخاب کردی این نوشته را بخوانی امیدوارم در پایانش چیزی برای تو داشته باشد که موجب مسرت من است یا حتی اگر به دانسته هایت نیفزود و دغدغه های یک پیرمرد را خواندی خیلی احساس خسران نکنی هرچند اگر اینچنین هم باشد اما تو به فکر فرو روی مرا کافیست.
نازنین من
از نصیحت ها و غرولندهای پیرمردانه که بگذریم باید بگویم من در زندگی راه های مختلفی را پیمودم و تجربه کردم. در زمانی که من در نیمه های عمرم رسیدم و به گذشته ام نگاه کردم و با مطالعاتی که داشتم راهم را یافتم. یک الگوی تکرار شونده همواره در برهه های گوناگون زندگی من وجود داشت. میل به یادگیری. عنوانی که من برای خودم انتخاب کردم و این روزها عنوان جدیدی بود و خیلی ها همان موقع هم آن را نمی فهمیدند ولی تو امروز به راحتی آن را درک می کنی. قطعا با این سرعا رشد علم تو می توانی عناوینی برای خود پیدا کنی که من ممکن است حتی اسمش را نشنیده باشم چه برسد درکش کنم.
استراتژیست محتوا عنوانی بود که ذیل آن تلاش های من معنا پیدا کرد. امروز content ارزش پیدا کرده است چیزی که قبل از این به این شکل مطرح نبود. تولید محتوا برای ظرف های مختلف ارزش اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیدا کرده است و امروز هم برای تو چنین است.
علی بالغ من