قطعه (1)

پیش نوشت: برای وبلاگ یک فصل جدید باز کردم. گاهی جملات کوتاهی می گذارم و پس از چند روز مطالب تکمیلی اش را بارگذاری خواهم کرد. امیدوارم فرصتی باشد برای اندیشیدن بیشتر همه مان.

سه شنبه ـ 21 فروردین ـ همین جا

از تاخیر پیش آمده متاسفم. در حال جابجایی هستم :)

داستان کتاب های من (1): عادت روزانه نوشتن مارگرت گراتی

پیش نوشت: چند سالی است عادت دارم ابتدای کتابهایی که می خرم چند جمله ای تحت عنوان داستان کتاب می نویسم. هم برای اینکه خودم یادم بماند این کتاب را در چه شرایطی و با چه فکری خریده ام و هم شاید برای کسانی که بعدتر می بینند جالب باشد.

در فصل جدید کانال هربار یکی از کتاب ها را معرفی می کنم و داستانش را با شما به اشتراک می گذارم. این شما و این داستان کتاب های من.

اصل بحث: Margret Geraghty (مارگرت گراتی) یا آنچنان که مترجمش می گوید مارگرت جراوتی کتابی دارد با عنوان عادت روزانه نوشتن و با سوتیتر نویسندگی خلاق با پنج دقیقه تمرین در روز.

اجازه دهید خیالتان را راحت کنم به سوتیترش توجه نکنید. بعضی تمرینهایش، از من، دو تا سه ساعت وقت می گیرند. اما یک امای بزرگ وجود دارد؛ واقعا اگر تمرین هایش را اجرا کنید در نویسندگی راه می افتید.

مارگرت گراتی کیست؟

او دارای دکترای روانشناسی است و پیش تر از آن فوق لیسانس مطالعات سینما دارد. سالهاست کارگاه های نوشتن خلاق برگزار می کند و کتاب حاضر حاصل پژوهش های روان شناختی او در زمینه خلاقیت و تجربه هایی است که در کارگاه نویسندگی اش به دست آورده است.

پیشنهاد من این است همواره کتاب را همراه داشته باشید و هر زمان فرصت داشتید یکی از درس ها را نگاه کنید و تمرینش را انجام دهید. کتاب عادت روزانه نوشتن حتی در عنوانش هم به ما یاد می دهد چنانچه می خواهیم نویسنده شویم ـ در هر سطحی ـ می بایست، برنامه ای منظم و ترجیحا روزانه برای آن داشته باشید. من سعی می کنم هر درس را در چند روز انجام دهم.

مارگرت هر درس را در یک یا چند صفحه درس می دهد و بعد از آن تمرینی می دهد که اگر درست آن تمرین را انجام دهیم و نوشتن را به عادتی روزانه در سبک زندگیمان وارد کنیم می توانیم به نویسنده شدنمان خوشبین تر باشیم.

کتاب عادت روزانه نوشتن عصر داستان منتشر کرده است و همچنان که روی جلد هم آمده است این کتاب دومین گام مجموعه ای ده جلدی است که ما را گام به گام تا داستان نویسی حرفه ای هدایت می کند.

بد نیست این را هم بگویم که یکی از عادت های من در سر زدن به کتابفروشی ها این است که علاوه بر لیست کتابهایی که می خواهم بخرم به قفسه های دیگر کتابفروشی هم سر می زنم و این کتاب شکار من از سر همین کنجکاوی هاست.

داستان نویسی یا اصلا هر نوع نوشتنی احتیاج به تمرین و تکرار زیاد دارد؛ همانطور که در ضرب المثل هم داریم کار نیکو کردن از پر کردن است. و یک راه ساده و جذابش می تواند تمرینات کاربردی این کتاب باشد. بنابراین اگر دوستی، پارتنری یا عزیزی دارید که به نوشتن علاقه مند است و نمی دانید برای او چه چیزی بگیرید شاید این کتاب گزینه مناسبی باشد.

درگوشی بگویم یکی از تفاوت های ما در آینده نه چندان دوری، در هر کسب و کاری، به مهارت نوشتن و نویسندگی بستگی دارد. اگر می خواهید خلاق تر شوید، اگر می خواهید در کسب و کارتان ـ هرچه می خواهد باشد ـ یک سر و گردن از دیگران بالاتر باشید مهارت نوشتن یک گام بزرگ است. بنابراین حتی اگر نمی خواهید نویسنده شوید باز هم انجام تمرینات این کتاب می تواند لحظات زیبایی برای شما خلق کند و راهی باشد برای کسب موفقیت های بیشتر.

 تصویر روی جلد کتاب عادت روزانه نوشتن

 داستانی که من اول این کتاب نوشتم

داستان: نقطه پایان

نوري خيره كننده اما خنك همه جا را فرا گرفته.چشم هايم فقط سفيدي مي بيند. انگار هوا لطيف تر از هميشه است. بوي سوختني مي آيد.

در ذهنم، خاطره اي مبهم نقش مي بندد. يادم به صداي جيغ و همهمه مي افتد. تكان هاي شديد و سرعت سرسام آور به سمت پايين نمي گذارد صداي لرزان كاپيتان را بشنوم. بوي سوختني مي آيد.

يادم مي افتد، چمدان مسافر هم رديفم كه ساعتي قبل مهماندار با لبخند كمكش كرده بود در جا كيفي بالاي سر جا دهد سر مي خورد و من دستهايم را حايل مي كنم كه با صورتم برخورد نكند. بوي سوختني مي آيد.

تكان هاي شديد چاي را روي پايم مي ريزند اما متوجه سوختنش نمي شوم. لحظه آخر را ميبينم. كنار پنجره ام، هرچه روي زمين است بزرگ و بزرگتر مي شود.

هول برم مي دارد اما توان فرياد ندارم. شايد هم غرور مردانه ام اجازه نمي دهد. بجايش دسته صندلي را محكم چنگ مي زنم. بوي سوختني مي آيد.

از تكانها كاسته مي شود اما چرا اضطراب دارم. با خودم ميگويم در چاله اي هوايي هستيم. حتي راه هاي آسمان هم مانند خيابانهايمان دست انداز دارند. اين را به بغل دستي ام مي گويم هر دو مضطربانه لبخند مي زنيم. بوي سوختني مي آيد.

از خانم مهماندار مي پرسم به جاي چاي قهوه هم سرو مي كنند؛ پاسخ منفي است. با بغل دستي گرم صحبت شده ام. من عاشق ارتباطم. از كسب و كارش مي گويد. نقاط مشترك زياد است. مي خواهم سر قرار بگذاريم، مي پذيرد. بوي سوختني مي آيد.

ديگر خيالم راحت شده. إز پله ها تند تند بالا مي روم. با تذكر مهماندار كوله ام را از دوشم برمي دارم و در راهرو دنبال جايم مي گردم. عذرخواهي كنان تا انتهاي سالن مي روم و در جايم قرار مي گيرم. بغل دستي ام از پرواز و ارتفاع مي ترسد. مي پرسد ميخواهم كنار پنجره بنشينم؟ مي پذيرم. بوي سوختني مي آيد.

صندلي ام را مشخص مي كند. كارت پرواز را مي دهد دستم و مي گويد بدو. بوي سوختني مي آيد.

با مسئول كانتر جر و بحث مي كنم. مي گويد كانتر را بسته اند. التماس مي كنم. اصرارم را كه ميبيند با اكراه بيسيمش را بر مي دارد و با رئيسش صحبت مي كند، شايد هم با كاپيتان. ظاهرا اجازه مي دهد. مي گويد خيلي خوش شانس هستم. هيچ وقت قبول نمي كرد.سريع برو گيت بازرسي. بوي سوختني مي آيد.

ميانه راهم؛ ترافيك لعنتي باز نمي شود. هميشه عادت دارم زودتر راه بيافتم اما اين بار نشد. به راننده محترمانه مي گويم سريع تر. خسته شده از غرهايم، مي گويد زودتر مي آمدي بيرون، يك ربع دم در منتظرت بودم. بوي سوختني مي آيد.

بهم مي گويد تاكسي آمده است. نمي دانم چرا از لبهايش سير نمي شوم. عميق تر و بي فاصله تَر مي بوسمش. شيرين است، مست مي كند، لب هايش را مي گويم. دلم مي خواهد زمان كش بيايد و بي فاصله تَر شويم. بوي سوختني مي آيد.

همينطور كه دارد وسايلم را دم در مي گذارد اتفاقات ديروز را تعريف مي كند. يادم مي آورد وقتي مي خواهي بروي سفر حداقل زودتر بيا و من همانطور كه نان و كره و مرباي دست پختش را هول هولكي در دهانم مي چپانم، مي گويم كار است ديگر تو كه خودت مي داني. عوضش برايت سوغات مي آورم. زير لب غرغركنان مي گويد سوغات نمي خواهم خودت را مي خواهم و من دلم غنج مي رود از دوست داشتنش. بوي سوختني مي آيد.

ساعت را كوك كرده ام، موبايلم را هم. همه زنگ زده اند. وداع با بالشت هميشه سخت ترين كار برايم بوده، حتي سخت تَر از مرگ. چند شب است درست و حسابي نخوابيده ام كارهاي آخر سال زياد است. بوي سوختني مي آيد.

بوي سوختني، دقت مي كنم، زمين را مي بينم. در دل كوه و برف، هواپيمايمان سقوط كرده است.
 

وقت تمام؛ برگه ها بالا

برداشت اول: سریالهای روز دنیا سیاست جالبی در پیش گرفته اند. تیم نویسندگی با یک ایده شروع میکنند، یک هسته اصلی ، فصل اول را می نویسند، احتمالاً 22 قسمت، فصل اول را در یک تعلیق جاندار تمام می‎کنند. فصلهای بعدی را اگرچه تیم نویسنده می‎نویسد اما با یک تفاوت؛ با بازخوردهایی که از مخاطب می‎گیرد.

مخاطب سمت و سوی توجه اش، نیاز و دغدغه اش، علاقه و دل مشغلی اش، جهت می‎دهد به داستان. هسته اصلی و تم داستان با تیم نویسنده و کارگردان است اما پرورشش با مخاطب است. چرا؟ واضح است، دنیای امروز دموکراتیک تر از آن است که بر سر منبر بنشینی یک سویه مخاطب را موعظه کنی. یا با نگاه پدرانه، از بالا به پایین و بدون تعامل با مخاطب کارت را پیش ببری.

از مخاطب که بگذریم فصل های مختلف به کارگردان و تیم اش فرصت مرور می‎دهد، چابکتر می‎شود تا بتواند به اتفاقات روز جامعه مخاطبش، واکنش نشان دهد.

برداشت دوم: نوشتن برایم همیشه سخت بوده. این را همه جا گفته بوده، این را همه جا گفته ام؛ اما تجربه های دشوار، در سایه استقامت میوه هایی بس شیرین می‎دهد. ایده و ضرورت وبلاگ داری را ابتدا از محمدرضا دریافتم. تجربه دوستان دیرین هم مزید بر علت شد.

چند روز پیش به یکی از دوستانم می‎گفتم که اگر تنها یک وصیت برای پسرم داشته باشم این است که بنویسد، روزانه، در یک بازه زمانی طولانی. نوشتن شفا میدهد، مرهم است.

برداشت سوم: از پست اول تا امروز 40 پست شده است. فرض کنید فصل صفر وبلاگ، و مجالی برای دست گرمی من. نامنظم نوشته و از همه چیز گفتم. بیشترین دغدغه ام، خانه فعلیِ اجاره ای است؛ توان خرید خانه نیست؛ هرچند، شاید تا فصل بعد به یک خانه مستقل کوچ کنم اما تا آن موقع همین هم غنیمت است.

برداشت چهارم: در چند روز اخیر همه پستهای وبلاگم را خواندم. نگاهی بود به پشت سر، بیشتر پست ها را تبلیغ کردم لینک مطلب را می‎فرستادم و دوستان از سر لطف می خواندندش. احتمالاً در حال حاضر این وبلاگ یک خواننده پیگیر بیشتر ندارد، خودم (لبخند)، طبیعی هم هست. به مانند نوزاد 40 روزه نگاهش می‎کنم.

تغییرات وسیع، که روندش هر روز شتابنده تر از دیروز هم می‎شود، دارند در زندگی ام اتفاق می افتند. این خانه مجازی هم بی‎نصیب نماند. فصل صفرم حدود یک سال و نیم طول کشید. فصل اول قرار است بیشتر از هشت ماه طول نکشد. بنابراین فصل اول، از اول اسفند 96 شروع می‎شود و تا سی ام مهر 97، ـ اگر عمر و فرصتی باشد ـ به طول خواهد کشید. اگرچه در این فصل نو هم نویسنده برای خودش اولاً و بذات می‎نویسد اما همراهی شمای مخاطب جان مهمترین سرمایه برای این قلم نحیف و شکسته است. در فصل اول عمیق تر، منظم تر، در حوزه ای مشخص تر و برای احترام به مخاطبم با کیفیتی افزونتر خواهم نوشت. همچنین تا چند روز دیگر جدول پخش اش را بارگذاری خواهم کرد.

برداشت آخر: اگر تا اینجا با من آمده اید از سر تعظیم، کلاه از سر برمی دارم و زیاده عرضی هست. خواهش می‎کنم دو سه دقیقه وقت بگذارید و به من کمک کنید؛ در این لینک به چند سؤالی که از شما پرسیده ام ـ اگر ممکن است ـ پاسخ دهید. بدانید قطعاً کمک و لطف بزرگی در حق من خواهد بود.

تا به زودی ـ یا حق 

101 کاربرد هر چیز یا راهی برای خلاق تر شدن

برای غلبه بر چالش ها و پیچیدگی دورانی که ما در آن بسر می بریم ناگزیریم بیش از همیشه خلاق تر باشیم. امروز می خواهم یکی از تکنیک های کلاسیک اما بسیار موثر در خلاقیت را با شما مطرح کنم: نوشتن کاربردهای غیر معمول برای هر چیز جاندار و بیجان است.

خلاقیت کلید حل مسئله است. وقتی من و شما به کاربردهای دیگر یک ابزار فکر می کنیم به مغزمان این امکان را می دهیم که در انعطاف پذیری ورزیده شود.

کارل دانکر روانشناس، برای نخستین بار اصطلاح functional fixedness یا تثبیت کاربردی را مطرح کرد تا با آن حالتی از تفکر را توصیف کند که تصور بکارگیری چیزی آشنا را به روشی متمایز یا در بافتی متفاوت برایمان دشوار می کند. چیزی که با افزایش سن و تجربه در ما بوجود می آید. برای کودک آسان است موز را گوشی را تلفن تصور کند یا یک کارتن خالی را قلعه پادشاهی اش تصور کند. اما وقتی بزرگتر می شویم با افزایش تجربه و دانش مان برای هر چیزی یک کاربرد در نظر می گیریم. راه رهایی از این حالت مغز یافتن کاربردهای دیگر برای اشیاء است.

ورزش انعطاف پذیری مغزتان را با روزنامه، لیوان، سطل زباله، اتو یا دکمه تست کنید. می بینید نوشتن ده بیست مورد اول چندان دشوار نیست. چالش اصلی از مورد چهل یا پنجاه شروع می شود. آن موقع است که شما به می خواهید آسمان ریسمان ببافید که کارکردی متفاوت برای یک شی ایجاد کنید. به موقعیت های مختلف فکر می کنید، به کاربرد آن در حرفه های گوناگون، سنین متفاوت، جنسیت های مختلف، به حیوانات فکر می کنید، به گیاهان، به اشیاء دیگر و در نهایت پس از انجام این تمرین در دو یا سه ساعت تغییر را در خودتان احساس می کنید.

شاید کاربرد متقاوت یک روزنامه برای یک پیرمرد در استایل ظاهریش باشد، چیزی درست مانند عینک یا کروات یا عطرش.

و برای پیرزن پوشش ظرف آجیلش

و برای یک جوان کاغذ کادوی متفاوتی که برای دوستش می گیرد

و برای یک کودک خردسال پوشکش (خجالت)

و در نهایت شاید صدویکمین کاربرد روزنامه نجات مورچه ها از تشت پرآبی باشد که مورچه ها را در آن انداخته اید. (لبخند) 

 

برای محبوبه غلامی و هرکس استفاده بهینه از منبع محدود زمان برایش مهم است

پیش نوشت: نوشته پیشین را که منتشر کردم یکی از همکلاسی هایم به مطایبه یا جد گفت: من زمانی که برنامه هایم را می نویسم بیش از بیست درصد آن را نمی توانم اجرا کنم. تصمیم داشتم از مدیریت زمان بیشتر بنویسم، اما دقیقا نمی دانستم عدم مدیریت زمانش ناشی از چیست؟ چون دلایل متعددی باعث می شوند ما مدیریت زمان و آنچه به مدیریت زمان برمی گردد (مثل برنامه ریزی یا تصمیم گیری) درستی نداشته باشیم؛ مثل: 

آیا دچار کمال گرایی افراطی است؟ 

دزدهای زمان در سبک زندگی اش زیاد است و به آنها توجه نمی کند؟ 

آیا اهمال کار است و کارها را به تعویق می اندازد؟ 

در مهارت نه گفتن ضعیف است؟ 

ضعف در تصمیم گیری دارد؟ 

یا هزار علت دیگر که من نمی دانم ـ و نمی خواهم بدانم ـ فقط آنقدر می دانم جنس مطلب آنقدر در او اثر کرده بود که در حد یکی دو خط حتی به مطایبه و طنز از دغدغه اش بگوید. دغدغه ای که نیاز همه ما هست. و صد البته نگارنده هم جزو همه هست :)

خبر خوش این است که مدیریت زمان مانند بسیاری از امور دیگر یک مهارت است و مهارت آموختنی است. 

اصل بحث: در باب مدیریت زمان و اهمیت آن مطلب کم وجود ندارد. ضمن آنکه همه ما می دانیم زمان و مدیریت آن در رشد شخصی و شغلی ما اهمیت دارد. و همچنین  می دانیم هر چیز با اهمیتی الزاما ما را به خودش متعهد نمی کند مگر آنکه نسبت به آن احساس نیاز کنیم. 

من می توانستم در یکی دو پست به مدیریت زمان اشاره کنم اما ترجیح می دهم در این حوزه یک نفر متخصص این حوزه را به شما معرفی کنم؛سجاد سلیمانی

(اگر وقت یا حوصله ندارید می توانید این قسمت را نخوانید) سجاد سلیمانی دوست خوبی متممی ام را از روی کامنت هایش کم و بیش می شناختم اما زمانی برایم پر رنگ شد که محمدرضای عزیز در روزنوشته هایش پاسخ مفصلی به دغدغه و سوال سجاد مطرح کرد (اینجا). در گردهمایی متممی ها هم یکی از عناصر فعال سجاد بود و خلاصه دوستی ما شکل عیان تری به خود گرفت. 

القصه سجاد سلیمانی سایتی دارد و کانالی در تلگرام. هر دو بسیار سنجیده و شایسته پیگیری.تمرکزش روی بحث مدیریت زمان است. مطمئنم زمانی را که صرف خواندن پست هایش می کنیم، یک سرمایه گذاری برای باقیمانده عمرمان است  و خوشبختانه یا شوربختانه نمی دانیم این تنها دارائیمان کی به پایان می رسد. 

بنابراین هرکس مدیریت زمان و بهره مندی از آن برایش مهم است دعوت می کنم تا از مطالب و محتوای غنی سایت و کانال تلگرام سجاد بهره مند شود. او در سایتش علاوه بر تجارب شخصی اش تحقیقات ارزشمند بزرگان این حوزه را نیز عرضه می کند.

سجاد عزیز را دنبال کنید... 

میکرواکشنی برای مدیریت زمان

می پرسد چگونه صبح ها پر انرژی سرکار حاضر می شوی و هر روزی نباشی نیامدنت به چشم می آید و چگونه بلافاصله کارت را شروع می کنی؟ 

برایش توضیح می دهم یک چراغ مطالعه کوچک دارم. درست روی میز کوچک کنار تخت. همواره چند کتاب هم هست و یک جعبه قهوه ای رنگ با کاغذ یادداشت و یک خودکار مشکی. شب ها موقع خواب و پس از گفتگو با خانم همسر همینطور که روی تخت دراز کشیده ام غلطی می زنم. چراغ را روشن می کنم. از درون جعبه کاغذی برمی دارم و کارهای روز بعدم را می نویسم و اولویت بندی می کنم. چراغ را خاموش می کنم و می خوابم. این کار حدود ده تا بیست دقیقه ازمن زمان می برد ولی نتایج شگفت انگیزی دارد. روز  بعد می دانم اولین و مهمترین کارم چیست و کارها را باید به چه شکلی سامان دهم. نتیجه اش حال خوش صبح است و شروعی بدون وقفه در کار. :)

 

گزارش یک قاتل : چرا شبکه های اجتماعی را از روی موبایلم حذف می کنم؟

 

پیش نوشت صفر: این متن حاصل تجربیات، دانسته ها و مشحون از قضاوت شخصی نویسنده است و تاکیدی ندارد شما با نظرات نویسنده موافق باشید.

پیش نوشت کمی نامربوط: در عهد شباب و جوانی با علی نامی از دوستانم رفتیم محمودآباد شمال. در آن زمان با توجه به عدم وجود موبایل دوست داشتیم دوربین عکاسی ببریم که نه پدر من اجازه داد و نه مادر دوستم. با دوستم تصمیم گرفتیم خاطرات آن سفر را در ذهن ثبت کنیم و امروز بعد از گذشت هفده سال از آن ماجرا هنوز یکی از پر رنگ ترین خاطرات ماست چون چیزی برای ثبت نبود الا تصاویر ذهنی مان.

پیش نوشت یک: همین اول کار بگویم من دشمنی خاصی با شبکه های اجتماعی ندارم و اساسا نمی توانم داشته باشم و قصد توصیه و موعظه هم ندارم فقط می خواهم از یک تجربه با شما صحبت کنم. همین

اصل بحث: دو هفته پیش در اقدامی جنون آمیز J پس از کلنجار رفتن های چندماهه با خودم برای اولین بار تلگرام را از روی موبایلم حذف کردم و تنها از تلگرام دسکتاپ موجود در محل کارم استفاده می کردم. روز اول بعدازظهر و شب رسما دیوانه شده بودم. روز دوم هم همینطور. روز سوم حالم بهتر بود اما نیاز فوری پیدا کردم که یک طرح را که برایم فرستاده بودند چک کنم و اینجا بود که با تلگرام وب از روی موبایل آن طرح را چک کردم و بعد بستم. راستش کمی خیالم راحت شده بود که هر وقت بخواهم می توانم از تلگرام وب در خانه هم استفاده کنم. روزهای بعد اگرچه سعی می کردم از تلگرام وب استفاده نکنم اما گاهی هوس استفاده از آن به سرم می زد. بعد از ده روز دوباره مجبور شدم تلگرام را رسما نصب کنم تا امروز.

امروز صبح اتفاق دیگری افتاد قبل از رفتن به محل کار در حال لباس پوشیدن تلگرامم را چک کردم، اتفاقی که قبلا برایم عادی بود ولی در این پانزده روز سابقه نداشت. در راه به این مسئله فکر می کردم که چرا اینقدر یک ابزار می تواند برای من مهم باشد که بلافاصله پس از بیدار شدن می خواهم به آن بپردازم. به چند دلیل عمده رسیدم:

اول: مهمترین نکته این است که شبکه های اجتماعی به ما پاداش های نامنظم می دهند و این وابستگی ما را در طولانی مدت به آنها زیاد می کند و این تا مرز اعتیاد هم می رسد ـ اتفاقی که در من رسما افتاده بود ـ. برای درک بهتر این پدیده توجه شما را به یک آزمایش علمی دعوت می کنم. اسکینر را که می شناسید. او دریافت که موش های آزمایشگاهی در مقابل پاداش های نامنظم، حرص و ولع بیشتری از خود نشان می دهند. آزمایش روی موش‌ها به این صورت شکل گرفت که در قفس موش‌ها اهرمی قرار گرفته بود که با تکان دادن آن، گاهی یک تکه غذای کوچک در اختیار موش قرار می گرفت، گاهی یک تکه غذای بزرگ و خوشمزه و گاهی هم هیچ چیز!

بر خلاف موش هایی که در قفس دیگری قرار داشتند و با هر بار تکان دادن اهرم مقدار غذای قابل پیش‌بینی و مشخصی دریافت می کردند، گروه موش هایی که در هر بار تکان دادن اهرم، پاداشی متغیر و غیرقابل پیش‌بینی دریافت می‌کردند انگیزه ی بیشتری برای تکان دادن اهرم داشتند 

نوتیفیکیشن های موبایل دقیقا همین احساس را در ما برمی انگیزانند و پس از مدتی قسمتی از ذهن ما دائما درگیر خودشان می کنند زمان دریافت نوتیفیکیشن معلوم نیست برای همین هم هست که امروز ولو صدای نوتیفیکیشن هم نیاید حدود دویست بار بدون هیچ آلارمی گوشی خود را لاک و آنلاک می کنیم شاید پیامی آمده باشد و من ندیده باشم. شاید باور نکنید اما حداقل می توانید امتحان کنید.

دوم: احساس اضطراب ناشی از دست دادن یک پیام مهم یا قطع ارتباط با دوستانمان یا عدم دریافت پیام رئیسمان و...

می دانید دومین عاملی که باز من را به نصب مجدد تلگرام سوق داد اضطراب ناشی از دست دادن یک پیام مهم بود یا اینکه دیگر نمی توانستم با دوستانم چت کنم و این برای من آزاردهنده بود.

سوم:  یکی از دلایل گسترده استفاده از شبکه های اجتماعی وقت گذرانی است. کلیپ های فان، خواندن جوک ها، کل کل کردن با دوستان و... چیزهایی است که انرژی ذهنی کمی از ما می گیرند و در عین حال باعث خنده و در کل احساس لذت و سرخوشی در ما می شوند.

اما به نظر می رسد مهمترین اشکال در دسترس بودن شبکه های اجتماعی برای ما قتل دقایقی است که می تواند صرف کارهای مهمتری شود. یک جوکی هست که فکر کنم همه شنیدیم یا خوندیم

ﺯﻥ : ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ ؟
ﻣﺮﺩ : ﺑﻠﻪ
زن : ﺭﻭﺯﯼ ﭼﻘﺪﺭ ؟
مرد : ۳ ﺑﺴﺘﻪ !
زن : ﭘﻮﻝ ﻫﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﭼﻘﺪﺭﻩ ؟
مرد : ۷۰۰۰ ﺗﻮﻣﻦ
زن : ﭼﻨﺪﺳﺎﻟﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭﻣﯽ ﮐﺸﯽ ؟
مرد : ۱٥ سال
زن : ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﺸﯿﺪﯼ ﺍﻻﻥ ۱۱۳,۴۰۰,۰۰۰ ﺗﻮﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﯽ ﯾﻪ ﺑﻨﺰ ﺑﺨﺮﯼ !
ﻣﺮﺩ : ﺗﻮ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ ؟
زن : ﻧﻪ
مرد : ﺍﻻﻥ ﺑﻨﺰ ﺩﺍﺭﯼ ؟
زن : ﻧﻪ
مرد : ﭘﺲ حرف بیخود نزن

ولی واقعیت همینه. ما متوجه گذر زمان هنگام استفاده از شبکه های اجتماعی نیستیم و ناگهان بانگی برمی آید که خواجه مرد. دقیقه ها و ثانیه های ارزشمند ما پای استفاده از این شبکه ها هرز می روند و ما دست و دلبازانه این اوقات را خرج چیزهایی می کنیم که ارزش آن را ندارند.

با خواندن همه این روضه ها و نق زدن ها چه می خواهم بگویم؟ امروز بیست و ششم مهرماه نود و شش هست من در محضر شما می خواهم قول بدهم تا چهل روز آینده به هیچ وجه نه اپلیکیشن موبایل تلگرام و نه از تلگرام وب استفاده کنم فقط از تلگرام دسکتاپم آن هم محدود استفاده کنم و به جایش:

1-    وقتم را صرف حل تمرین های متمم کنم.

2-    با پسرم وقت بیشتری بگذرانم.

3-    به دوستانم سر بزنم.

4-    فیلم ببینم

5-    کتاب بخوانم (حتی اگر شده داستان)

6-    بنویسم

7-    برای وبلاگم زمان بگذارم

8-    در طبیعت قدم بزنم

9-    شاید شما هم ایده ای داشته باشید که من بتوانم این مدت را مفید تر و لذت بخش تر طی کنم...

گزارش هایی در این مورد هر هفته می نویسم و تجربه ام را با شما به اشتراک می گذارم. شاید شما هم دوست داشته باشید در این سفر هم پای من باشید به این معنا که شما هم استفاده از شبکه های اجتماعی را محدود کنید و در مورد آن با من صحبت کنید یا حداقل من را تشویق کنید یا اگر نکته ای به ذهنتان می آید با من به اشتراک بگذارید.

 

عشق بود و ديگر هيچ؛ گزارش يك دورهمي

عشقبودوديگرهيچ؛گزارشيكدورهمي

#بامتمم

گردهماييتوسعهمهارتهايفرديبامحوريتديدارمتمميهابرگزارشد. دوستانمتاالاندرمورداينگردهماييزيادنوشتهاند. شايدبرايكسيكهبيرونازگودباشدشنيدناينجملهكهمندرعمرسيوششهفتسالهاماگربخواهمپنجروزروياييراجداكنمقطعايكيازآنهااينروزباشدگزافبهنظربيايداماحقيقتانهتنهابرايمنكهبرايهمهدوستانمچنينبود. ازثانيههاياوليكهواردسالنميشديسالنلبريزازعشقبودوآنرااحساسميكردي. برايمناينسعادتبودكهبعدازاتماممراسمكههمهمحمدرضايعزيزرامانندنگينيدورهكردهبودنددستشراصميمانهببوسمواگراذيتنميشدپايشراهمميبوسيدمچراكهپاياستادبوسيدنداردواوبزرگوارانهمانندهميشهدرآغوشمكشيد. درجاييمحمدرضاگفتهبودبرايمنبهشتجايياستكهرودهاييازكتابداردودخترانوپسرانازبادهنابكتابهامحظوظميشوند(نقلبهمضمون) وبهنظرماينگردهماييازاينزاويهجلوهايازآنبهشتبود. ديداردوستانجانراكهاكثراازبهنامونوشتههايشانميشناختمهمفرصتكمنظيريبودكهاميدوارمبارهاوبارهااتفاقبيفتد. گوارايوجودهركسيكهدراينهمايشبودوآرزومندروزيهستمكهدرجاييهمهمتمميهايعزيزيكجابرگردمحمدرضايعزيزبنشينيموبهرههاببريم.

عطری که می پیچد

امروز روز مبعث است و عید و قاعدتا تعطیل رسمی. صبح کمی دیرتر از روزهای معمول بیدار می شوم. کلا روزهای تعطیل خوب است به کارهایی که علاقمند هستم رسیدگی می کنم. کمی از وقتم را می گذارم برای خواندن وبلاگ های دوستان متممی چقدر همگی خوب می نویسند. به آدم انگیزه می دهد برای نوشتن.

داشتم فکر می کردم انسانی مانند پیامبر در سبک زندگیشان چگونه بوده اند. به این فکر کردم که چه انسان متفاوتی بوده اند. نقل است که حضرتش یک عادت مهم داشته اند و آن استفاده از عطر بوده است. اصولا دوستدارانشان برایشان تحفه می آورده اند. هرچند هدیه گران قبول نمی کرده اند اما یک استثا داشته است هیچگاه عطر را رد نمی کرده اند. هدیه های دیگر را اگرچه قبول می کرده اند اما اگر گران بوده به صاحبش رد می کرده اند اما عطر را هرگز. حداقل تا آنجا که من تفحص کرده ام.

اینکه در یک جامعه مانند عربستان آن روزها که به دوران جاهلیت معروف بوده استفاده از عطر شاید چندان معمول نبوده یا اگر بوده برای طبقه خاصی بوده ولی انسانی مانند حضرت محمد (ص) که از طبقه متوسط بوده اند استفاده همیشگی از عطر یک پیام دارد.

افکارم که به عطر می رسد می روم تحقیق می کنم انواع عطرها و پرفیوم ها چیستند؟ ظاهرا پرفیوم ها در چهار درجه به نسبت  خلوصشان عرضه می شوند. اصولا اسانس خالص عطرها بوی بسیار تندی دارند برای همین با آب یا الکل رقیق می شوند.

دسته اول را پرفیوم یا Perfume که غلیظ ترین نوع عطر است می نامند. در ابن نوع عطر، اعم از زنانه و مردانه، غلظت رایحه بین 15 تا 40 درصد محلول عطر است. این نوع عطر برای ماندگاری طولانی رایحه آن مورد استفاده قرار می گیرد.    

 ادپرفیوم یا Eau de Perfume نوع رقیق تر عطراست. غلظت رایحه به کار رفته در این نوع عطر بین 10 تا 20 درصد می باشد. این نوع عطر مناسب برای استفاده در مجالس و مهمانی ها است.

دسته سوم  مناسب استفاده های روزمره است و آن را ادتویلت یا Eau de Toilette که طبیعتا رقیق تر از دو نوع قبل است نامگذاری کرده اند. غلظت رایحه به کار رفته در آن بین 4 تا 15 درصد می باشد.

و آخرین گروه عطر ها همان است که ما  به ادکلن یا Eau de Cologne می شناسیم و رقیق ترین نوع عطر اعم از زنانه و مردانه است. غلظت رایحه به کار رفته در این نوع عطر بین 2 تا 5 درصد است.

در همین حین است که یاد یک جمله از فایل صوتی اتیکت می افتم به این مضمون: استفاده از عطر باید مانند یک موسیقی متن فیلم باشد نه آنقدر تند که خود را غلبه دهد و نه آنقدر کمرنگ که خنثی باشد چیزی میان این دو.

طرفهای عصر رفتیم خانه مادربزرگ همسر. توی حیاط زیبایشان رزهای رونده کاشته اند عکسی می گیریم و از بوی گل ها مست می شویم. یعنی از دور بویی ندارند اما از نزدیک بویش مست می کند. عید است و یاد پیامبری و عطری که روزم را ساخت.